Wt/mzn/قیصر امین پور

< Wt | mzn
Wt > mzn > قیصر امین پور

دکتر قيصر امين پور در سال 1338، در منطقه << گتوند >> در دزفول بدنيا آمد. تحصيلاتش را از ابتدايي تا ديپلم، در همان منطقه به پايان برد و در سال 1357، براي ادامه تحصيلاتش در دانشگاه، به تهران آمد.


يکي دو بار تغيير رشته داد و سرانجام، به تحصيل در رشته ادبيات پرداخت. او که از نخستين اعضاي واحد << شعر حوزه انديشه و هنر اسلامي >> و همچنين، فعال ترين آن ها بود، در سال 1366، به همراه دو دوست شاعر و نويسنده اش، نشريه سروش نوجوان را راه اندازي کرد. درواقع او يکي از اعضاي شوراي سردبير آن بود.

از ديگر فعاليتهاي فرهنگي و ادبي اين شاعر، مي توان به مسؤليت هاي زير اشاره کرد:

  • مسؤل صفحه شعر مجله سروش.
  • دبير بخش ادبيات فصلنامه هنر.
  • عضو هيئت مديره دفتر شعر جوان.

دکتر قيصر امين پور در سال 1376، موفق به اخذ دکتراي ادبيات فارسي شد و تدريس دردانشگاه هاي تهران را هم، به کارنامه فعاليت هاي خود افزود.


او در سال هاي 65، 68، 75، 79 به خاطر آثار و فعاليت هايش به ترتيب موفق به دريافت جوايز ذيل گديد:

  • دريافت جايزه ويژه نيما.
  • دريافت جايزه کتاب سال کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان.
  • دريافت تنديس ماه طلايي (ويژه برگزيدگان بيست سال شعر کودک و نوجوان ايران).

کتاب هاي منتشر شده دکتر قيصر امين پور به شرح ذيل مي باشد:

  • تنفس صبح (مجموعه شعر) 1363.
  • در کوچه آفتاب (مجموعه دو بيتي و رباعي)1363.
  • توفان در پرانتز (نثر ادبي) 1365.
  • روز دهم (منظومه) 1365.
  • مثل چشمه، مثل رود (شعر نوجوان) 1368

بي بال پريدن (نثر ادبي) 1370.

  • آيينه هاي ناگهان (مجموعه شعر) 1372.
  • به قول پرستو (شعر نوجوان) 1375
  • گزيده اشعار 1378.
  • گل ها همه آفتاب گردانند (مجموعه شعر)1380


در پايان شما را به خواندن دو شعر از آثار ارزشمندش دعوت مي کنم:

راز زندگي

غنچه با دل گرفته گفت:

زندگي

لب زخنده بستن است

گوشه اي درون خود نشستن است

گل به خنده گفت

زندگي شکفتن است

با زبان سبز راز گفتن است

گفتگوي غنچه وگل از درون با غچه باز هم به گوش مي رسد

تو چه فکر ميکني

راستي کدام يک درست گفته اند

من فکر مي کنم گل به راز زندگي اشاره کرده است

هر چه باشد اوگل است

گل يکي دو پيرهن بيشتر ز غنچه پاره کرده است!

وقتي تو نيستي

وقتي تو نيستي

نه هست هاي ما چونان که بايدند

نه بايد ها

مثل هميشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض ميخوانم

عمريست لبخند هاي لاغر خود را در دل ذخيره ميکنم

باشد براي روز مبادا

اما در صفحه هاي تقويم

روزي به نام روز مبادا نيست

آن روز هرچه باشد

روزي شبيه ديروز

روزي شبيه فردا

روزي درست مثل همين روزهاي ماست

اما کسي چه ميداند

شايد امروز نيز روز مبادا باشد

وقتي تو نيستي

نه هست هاي ما چونان که بايدند

نه بايد ها

هر روز بي تو روز مباداست

آيينه ها در چشم ما چه جاذبه اي دارند

آيينه ها که دعوت ديدارند

ديدارهاي کوتاه

از پشت هفت ديوار

ديوارهاي صاف

ديوارهاي شيشه اي شفاف

ديوارهاي تو

ديوارهاي من

ديوارهاي فاصله بسيارند

آه..

ديوارهاي تو همه آيينه اند

آيينه هاي من همه ديوارند

روحش شاد