Wp/lki/خانه ی داجیه ن

< Wp | lki
Wp > lki > خانه ی داجیه ن
مه ر   لیلی   و   لوی   ولی  کژاوه            
       پیکنا   وه     لای    کا لای  اعلاوه
مه ر شیرین وه پشت پنجره شاوه                
   واو      برگ    زرتار    بدن    نماوه
لاوه   لاوه ش    بی    عزیز    باوه             
       مه رده     ژه     مه زار     کیاوناوه

لاوانن

edit

خانه در سوگ از دست دادن کودک شیرین زبانش طبع شعرش به خروش میآید و شعری بسیار زیبا و سوزناک در توصیف صحنه مرگ کودک می سراید.کودکی که در آغوش مادر یعنی آن لیل(دلبر) خانه گویی به خواب رفته و دیدگان نیمه بازش بر آسمان خیره شده است. لیل چنان لالایی برای کودک از دست رفته می خواند که مردگان مزار بر خود می لرزند

لیلی      طفل    ویش      ملاوناوه               حقه ی فه م چوی لعل  شیکاوناوه
کورپه ی  ساده لوح   ویش خاوناوه                بین الله   دنگش     سنگ  تاوناوه
سیاه   کرد   او    برگ   کالا  والاوه                 غم ژه صدر و راس  چی وه  بالاوه
آگر  دا   وه ی   برگ   جرگ  تاوناوه                  کلاف           انقص         ولاوناوه
پخش   کرد نه روی جام تازه جلاوه                   نمه ن  ژه  صوفی   صافی جلاوه
هر   چینی   صد  چین   داوه بلاوه                  صورت وه رونق سنگ وه س نماوه
زردی    خور دا رو    وه    خورآوا وه                  حویرده  نقش   سیم   زمرد  نماوه
مه ر  خوشه ی   پروین  وه   ثریاوه                   تمنای   دیده ش   ها وه     هاواوه
مه ر   شهباز   نه   برج  اسد آواوه                    سوله  بالاوه ن     نازار         باوه
مه ر   لیلی   و   لوی   ولی  کژاوه                    پیکنا   وه     لای    کا لای  اعلاوه
مه ر شیرین وه پشت پنجره شاوه                    واو      برگ    زرتار    بدن    نماوه
لاوه   لاوه ش    بی    عزیز    باوه                     مه رده     ژه     مه زار     کیاوناوه
                        *****                                          *****
دلبرم برای کودکش مرثیه می خواند غنچه ی دهانش بسان لعل از هم شکفته شده بود
نوزاد معصوم خویس را در خواب  ابدی کرده بود خدایی صدای حزن آلودش سنگ را ذوب می نمود
لباسی از جنس اعلا به رنگ سیاه در بر کرد. غم از سر و رویش فوران می کرد
آتش بر تنم انداخت و جگرم را آب کردو رشته ی شکیبایی را گسیخت
گیسوان را بر صورت نوشکفته اش پراکند>رخساره ای که صوفی صافی را پریشان می کرد
هر چین گیسو صد فتنه بر می انگیخت و صورت بسان نقش های زیبای نقاشی شده بر سنگ
بسان زردی آفتاب هنگام طلوع آفتاب که گونه های زمردین را کم رنگ نموده است
چون خوشه ی پروین چشمان را بر آسمان دوخته بود
بسان شاه بازی است  که در اوج آسمان است سرو قامتی ناز پرورد ه ی پدر
بسان لیلی در میان تور نازک است و خود را در پوشاکی گرانبها پیچانده است
مانند شیرین در شبستان شاهان با پوششی  بدن نما

برای عزیز خانواده لالایی می کرد طوریکه مرده از مزار برانگیخته می شد

بنچةک

edit

http://khanalaki.blogfa.com